پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸ - ۱۰:۱۳
۰ نفر

مهدی امام‌بخش: عصر جدید را آزادی انسان از بندها و اسارت‌های جوامع گذشته می‌دانند.

با اینکه در این عصر، آزادی انسان مفهومی فراخ تر یافت و امکانات آدمی برای حرکت به سمت افق‌های ناگشوده گسترده‌تر شد  اما اسارت‌‌هایی جدید برای انسان رقم زده شد. این نکته، برخی اندیشمندان را به این مهم رهنمون ساخته که همواره جدایی پایان ناپذیر میان آزادی و اسارت و بندگی وجود دارد و شاید هیچ‌گاه به انجام نرسد. با این حال، تلاش همیشگی انسان در جهت گسست از بندها و یافتن گوهر آزادی است و از آن هیچ گریزی نیست.مطلبی که از پی می‌آید بیشتر با نگاهی جامعه‌شناسانه، کوشیده تا گوشه‌ای از دیالکتیک آزادی و اسارت در تاریخ جدید انسان را باز گوید.

برای فهمیدن اینکه چرا به تازگی به مسئله‌ای به وسعت تاریخ چشم گشوده‌ایم و به زبان ساده اینکه چرا تازه فهمیده‌ایم که فقط باید از «بودن» خود همه مسائل را بیاغازیم تا جوابی غیرمتافیزیکی بگیریم، باید روی محوری با دو مؤلفه بررسی کنیم.

برای فهمیدن اینکه چرا به تازگی به مسئله‌ای به وسعت تاریخ چشم گشوده‌ایم و به زبان ساده اینکه چرا تازه فهمیده‌ایم که فقط باید از «بودن» خود همه مسائل را بیاغازیم تا جوابی غیرمتافیزیکی بگیریم، باید روی محوری با دو مؤلفه بررسی کنیم. محور اول، محور فردی است که به‌دنبال فهم سن آگاهی فرد از وجود و عکس‌العمل در مقابل آنست و محور دوم همزمان باید به‌دنبال فهم سن تاریخی آگاهی از وجود و نقش عوامل سازنده اقتصادی و ایدئولوژیک در آن باشد. کاوش ما در این زمینه است که چه ویژگی‌هایی، از تغییرات اقتصادی در انسان قرون وسطا به‌وجود آمد که همان ویژگی‌ها زمینه به‌وجود آمدن نظام صنعتی سرمایه‌داری شد.

تا پس از قرون وسطا انسان از نظر تاریخی گرچه همواره در حال فاصله گرفتن از یکپارچگی با هستی به‌عنوان عضوی مستقل و آگاه از هستی مستقل خویش بود اما هنوز عوامل بسیاری این کل را محافظت می‌کردند. عوامل اقتصادی که روش زندگی را مشخص می‌کرد هنوز به بزنگاهی نرسیده بود که باعث احساس جدایی و استقلال فردی یک عضو اجتماعی شود و او به ناگاه متوجه شد که گویی این حس توحیدی با خانواده و جامعه از آغاز گمان باطلی بوده است.

در واقع نظرگاه ما در این بحث مقطعی زرین از تاریخ است که برای اجتماع بشری رخ داده است. مقطعی که اگر تاریخ را به شکل یک فرد بررسی کنیم به سنی روانی می‌پردازد که در آن پس از تولد تا آن سن، مسیری طی شده تا در آنجا تاریخ و به عبارت بهتر روان اجتماعی نیز خاصیت انسانی پیدا کند و اجتماع انسانی وجهی متمایز با هرگونه اجتماع دیگری پیدا کند و آن، این است که پس از عمری غفلت از بودن خویش به آن برسد و بفهمد که این غفلت جز طی مراحل رشد تا فهم «وجود» نبوده و از این نظر، اجتماعی پیدا شود که واجد ویژگی اصلی انسانی و شرط تمایز او با کیهان نیز باشد یعنی «آگاهی از هستی خود و کیهان».

اما مقطعی از تاریخ که انسان در آستانه فهم فردیت خود قرار دارد قرون وسطا و آغاز رنسانس است. در این دوران هرکس به نقش اجتماعی خود زنجیر شده بود و او را نه به اسم بلکه به‌عنوان شغل و فعالیت اجتماعی او می‌شناختند و فرد متعلق به صنف و گروه خود بوده و تنها با افراد هم صنف خود آشنا بود و با بقیه غریبه. بنابراین فرد در سلطه قواعد و تکالیفی غیرقابل مخالفت قرار داشت، اما با اینکه به معنای جدید کلمه، آزادی نداشت، تنها و مجرد هم نبود. جای مشخص و غیرقابل تغییر او در صنف و اجتماع برای او به منزله ریشه‌‌اش در کل نظام بود و این به او احساس امنیت و تعلق می‌بخشید. نظم اجتماعی از نظر او نظم طبیعی غیرقابل تغییر بود و هرکس دهقان، صنعتگر، شوالیه و... به دنیا می‌آمد. رقابت معنای خاصی نداشت چون هرکس وارث موقعیت اقتصادی معینی بود که در آن متولد می‌شد و معاش او را تضمین می‌کرد.

رنج و درد فراوان بود اما کلیسا نیز آن‌را عقوبت گناهان و عصیان فرد می‌دانست و او را به رحمت الهی مژده می‌داد و ارتباط با خدا بیشتر با اطمینان و عشق همراه بود تا شک و هراس. آدم مرکز هستی بود و بهشت و دوزخ آینده زندگی او و زنجیره علت و معلول اعمال از گهواره تا گور آشکار بود. جامعه به آدمی ایمنی می‌بخشید و او را در بند نگاه می‌داشت.
اما این بند با تصور امروز از اسارت و بردگی اقتصادی متفاوت بود؛ چرا که هنوز «فرد» وجود نداشت تا از آزادی محروم شود و این نکته عطف اصلی این بحث است. فرد هنوز با علایق نخستین به دنیا مربوط بود و نه تنها از دیگران بلکه از خود نیز به‌عنوان «فردی مستقل» تصوری نداشت.

در این قرون، هر دو جانب هشیاری زیر حجابی از ایمان و پندار و تعصب خواب بود و آدمی فقط به‌عنوان عضویت قوم، نژاد، گروه، صنف و خانواده یا شرکت - یعنی صرفاً از طریق یک مقوله عمومی - از خویشتن خویش آگاه بود. اساس زندگی قرون وسطا این بود که منافع اقتصادی نیز تابع هدف واقعی زندگی یعنی رستگاری و مقررات اخلاقی بر همه جنبه‌های رفتار فرد ازجمله رفتارهای اقتصادی او حاکم است. در اصول نظری این قرون، جایی برای فعالیت‌های اقتصادی که رابطه‌ای با هدفی اخلاقی نداشته باشد، وجود نداشت. به‌دنبال ثروت رفتن به‌قدر تأمین معاش درست است اما بیش از آن حرص و آز و تجارت نامشروع.

اما اینکه تغییرات چگونه شروع شد و به کدام ایدئولوژی انجامید تا به وسیله آن توجیه شود و فرد را به فهم بیشتری از «فرد بودگی» و تنهایی و تجرد او در انتخاب‌ها و تعیین روش زندگی برساند ادامه بحث ما را تشکیل می‌دهد.

در اواخر قرن پانزدهم بعضی از اعضای هر صنف که سرمایه بیشتری داشتند به جای 2شاگرد، 5تا 6 شاگرد داشتند و فقط کسانی را به عضویت می‌پذیرفتند که سرمایه حداقلی‌ای که مورد نظر آنها بود داشته باشند و به این ترتیب کارکرد اصناف از روند اخلاقی اقتصاد به‌علت سوءاستفاده از قدرت انحصاری صنف منحرف شد.

بسیاری از اعضای کم سرمایه صنف نیز ایمنی خود را از دست داده و به‌علت ضعف به کارهایی خارج از صنف برای جبران تن دادند.وضع شاگردان اصناف با بالا رفتن تعداد و سرمایه لازم برای استاد شدن روز به روز وخیم‌تر می‌شد. تجارت نیز از قرن پانزدهم از تجارت بین شهری به تجارت کشوری و بین‌المللی گسترش یافت و تجار را تبدیل به صاحبان جدید سرمایه کرد و باعث شکل‌گیری شرکت‌های بزرگ شد که اصناف و تجار خرد را تهدید می‌کرد. لوتر در 1524 میلادی فریاد برآورد که «همه کالاها در اختیار آنهاست و به تمام حیله‌ها دست می‌زنند، قیمت‌ها را به میل خود بالا و پایین می‌برند و به تاجر خرد ظلم می‌کنند و همچون اردک ماهی که ماهیان کوچک را نابود می‌کند دمار از او بر می‌آورند، چنان می‌کنند که گویی بر آفریدگان خدا قدرت مطلق دارند و از کلیه قوانین ایمان و محبت آزادند».

نقش سرمایه رو به افزایش بود. صنف معدن که ابتدا معدن‌چیان از آن سهم می‌بردند متعلق به سرمایه‌گذاران می‌شد و کارگران استخدام شدند تا فقط مزد بگیرند. دهقانان نیز زمین‌شان مشمول عوارض می‌شد و خودشان موظف به کاری بودند که طبق قرارداد تعیین می‌شد و بیشترشان دیگر مالک زمین خود نبودند و رفته‌رفته دریافتند که با افزایش عوارض و خدمات عملا رعیت ملک اربابند. مفهوم روانی زمان تغییر می‌کرد. وقت داشت به طلا تبدیل می‌شد و ساعت‌های نورنبرگ نماد آن بودند. بنابراین مردم نتیجه گرفتند باید وقت را تنها صرف کاری کنند که از نظر اقتصادی به صرفه باشد.

درنتیجه کارهای غیراقتصادی طرد شد و انجام آنها مصادف با «هدر دادن زمان» گردید. سرانجام مفهوم «کار» به معنی امروزین آن شکل ‌گرفت و به‌عنوان عالی‌ترین فعالیت حیاتی فرد در می‌آمد و کارآمدی بزرگ‌ترین فضیلت ‌شد. با این تغییرات ثبات و تأمین نسبی فرد در طبقه اجتماعی او و معاش از پیش تضمین شده‌‌اش زیر سؤال ‌رفت و با حرکت کل اجتماع برای تولید ثروت، جای افراد در نظام اقتصادی پیشاپیش مقدر نبود و دیگر آن ‌را نمی‌شد طبیعی و حتمی دانست. فاجعه رخ داده بود. فرد به‌خود واگذار شده بود و همه چیز به کوشش خودش وابسته شده بود نه به‌شأن و مقام طبقاتی کهنش.

وقتی دیگر صنف نیز از هم پاشیده بود و اقتصاد در چنگ افراد نبود این سرمایه بود که قدرت را در دست گرفته بود و به‌عنوان یک بیگانه، غریبه‌ای با همگان، بر سرنوشت اقتصاد فرمان می‌راند. سرمایه از خدمتگزاری انسان، سر به سرکشی برداشته و ارباب او شده بود و سازمان اقتصاد را بر این پایه تغییر می‌داد. بازار نیز به هیولایی مبدل می‌شد که پیش‌بینی و کنترلش از دست انسان خارج می‌شد و به‌دلیل وسعت و پیچیدگی‌اش دیگر قابل پیش‌بینی نبود. مهار از دست انسان خارج شده بود و او تنها می‌توانست در این چرخه مدام به دویدن و تلاش بی‌وقفه بیردازد اما سرانجام معلوم نبود. نظام اقتصاد فئودال بیشتر بر پایه تعاون و همکاری بنا شده بود تا رقابت، اما با غلبه نقش سرمایه اصول همکاری به اصل فعالیت فردی تبدیل می‌شد و دیگران همه به رقیب تبدیل شده بودند.

از نگاهی عمیق‌تر، همواره مجبوریم به عامل اصلی ذکر شده در تحولات یعنی سرمایه، به‌عنوان پدیده‌ای اسرارآمیز و عجیب بنگریم اگر عامل اصلی میدانداری آن‌را ندانیم. این عامل اصلی که تمام واقعیات بعدی صنعتی از قبیل نیاز به انرژی بیشتر، خلق ماشین‌های با توانایی بیشتر و تشکیل کارخانه، ایجاد راه‌ها و شبکه توزیع محصولات، تغییر خانواده‌های گسترده به هسته‌ای و قابل تحرک و جابه‌جایی، ایجاد آموزش و پرورش و به‌وجود آمدن شرکت‌های سهامی و نیز تغییر مفهوم هنر به‌عنوان کالایی برای عرضه، ایجاد شبکه‌های پستی و اطلاعاتی و رسانه‌ای و تعمیق شکاف‌های زن و مرد از آن ناشی شدند، این اصل عجیب و ساده بود: «جدایی تولید و مصرف».

در این وضعیت به انرژی متراکم و متمرکز و ذخیره شده‌ای نیاز بود تا شرایط اولیه تولید انبوه به‌وجود بیاید؛ به ماشین‌هایی نیاز بود که دقیق و سریع باشند و با تقسیم کار بین آنها و استانداردسازی و بیشینه‌سازی‌ تولید به حداکثر برسد؛ به شبکه حمل‌ونقل و توزیعی برای رساندن این تولید انبوه به همه مناطق قابل عرضه نیاز بود. این گونه بود که نقش‌های خانوادگی تغییر کرد و محل کار به جای خانه به کارخانه تغییر کرد و در نتیجه خانواده نیز کوچک شد تا اگر لازم شد، جابه‌جا شود. نقش تربیت و آموزش نیز از خانواده‌ها گرفته شد و به آموزش و پرورشی سپرده شد که بچه‌ها را برای شرایط جدید تربیت کنند. کهنسالان نیز در کنار هم جمع‌آوری شدند و خانه سالمندان به پا شد. شرکت‌هایی به‌وجود آمد که سرمایه‌ها را در یک جا جمع کرد تا تولید انبوه که نیاز به سرمایه داشت شکل بگیرد.

هنر نیز به عرصه رقابت وارد شد و سعی کرد تولید انبوه داشته باشد، به شبکه پست برای داشتن اطلاعات بازارهای مختلف و انسجام دادن به همه این نهادها نیاز بود و نیز به دستگاهی برای اطلاع رسانی و استانداردسازی (تولید انبوه خوراک روانی) نیاز بود که «رسانه‌ها» بودند. در این میان، مردان با تغییر نقش‌شان در تاریخ، همه چیز را استاندارد می‌کردند و با تقسیم کار فراوان همه کارها را تخصصی کرده بودند و زمان را به‌صورت خطی از گذشته به آینده‌ای ابدی می‌کشیدند و وقت شناسی را ترویج می‌کردند و همه چیز را در بسته‌هایی چون انرژی متمرکز، جمعیت متراکم در شهرها، جمع‌آوری بیماران در بیمارستان و نیز تراکم سرمایه در شرکت‌های غول پیکر و نیز جمع‌آوری بچه‌ها برای آموزش و پرورش، عرضه می‌کردند.

آنها کم‌کم‌ این الگوها را درونی کردند و تبدیل شدند به موجودی که قدرتی درونی او را به صنعتی زندگی کردن وادار می‌کرد. اما زن در خانواده هنوز زمان آنقدر برایش سریع نمی‌گذشت و وقت‌شناسی در کارش خیلی تأثیر نداشت. هرگز کاملاً این تأثیرات برایش تبدیل به قدرت‌هایی درونی نشدند و از اینجا شکاف بین زن و مرد بیشتر از هر برهه‌ای از تاریخ نمود یافت. اما با آزاد شدن فرد از قید صنف و آموزه‌های کلیسایی و اخلاق اقتصادی قرون وسطا، انسان تنهاتر شد و دیگر جامعه به او آن احساس تعلق سابق را نمی‌داد و فاصله‌های طبقاتی بیش از پیش رشد می‌کرد.

ساختمان تازه‌ای که از تغییرات اجتماعی و اقتصادی شروع شده بود به وسیله تعالیم مذهبی کلیسا محکم شد و تبدیل به عاملی شد که به همه تغییراتی که نظام صنعتی انجام داد تن داده شود. البته در بسیاری از مناطق، جنگ‌های خونینی هم بین قدرتمندان فئودال و تازه به دوران رسیده‌های صنعتی درگرفت. عناصر جدید اینها بودند: وسواس کار، امساک و صرفه‌جویی بسیار، ریاضت، وظیفه‌شناسی. این عوامل کمک کردند تا تغییرات گسترده صنعتی شکل گرفت و به قولی انسانی که در آستانه فهم وجودی خود قرار گرفته بود برای خود زندان‌های جدیدی ساخت و به درون آنها گریخت.

کد خبر 85066

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز